نتایج جستجو برای عبارت :

روحِ جیغ کشیده ام

 
سلام
قسمتی از مکالمه ی ارباب اسکای واکر و رِی در جنگ ستارگان 2019:
 
she saw your spirit; your heart
somethings are stronger than blood
confronting fear is the destiny of jedi
 
او روحِ تو  رو دیده بود؛ قلبت رو
چیزایی هستند که از خون و اصالت خانوادگی قوی تراند
مقابله و روبرو شدن با ترس، سرنوشتِ یه جِدای هست
 
 
 
چقدر زیباست
قلب و روحِ یه انسان می تونه قوی تر از اصالت و نسل و نژادش باشه
و اگر قلب و روحِ قوی داشته باشی می تونی با هر ترسی روبرو بشی و شکست نخوری
 
فیلمای علمی تخیلی رو باید اینجور
خیلی لذت بخش است 
وقتی قلمی برمی داری و یک سررسید یا دفتر نو
و سایت مفیدی را از روی لپ تاپ به کاغذ منتقل می کنی
 
انگار نوشته های خشک و بی روحِ روی صفحه لپ تاپ رو زنده می کنی
هر قدر فناوری جلو بره، باز هم لذت قلم و کاغذ چیز دیگری است
 
امتحان کنید
قلم را بردارید و بنویسید
یه زخمی زدن به تن همه ، اون زخم رو دارن انگشت میکنن و زجر میدن...
هنوز به اون روحِ جمعی و نظم لازم برای اعتراض و برای تحول نرسیدیم...
تجمعات بی نظم...
هدف نامشخص...
+تا به حال یادم نمیاد اینقدر طولانی اینترنت رو قطع کرده باشن!
+واقعا باور کنیم اینها همه هدایت خودشون نیست ؟ :))) 
هِگِل جهان را دارای روح میداند و سیرِ روحِ جهان را در جهت جستجوی آزادی! او میگوید هدف تاریخ آشکار کردن ایده ی آزادی در آگاهی آدمی است.
.
به تاریخ بنگریم و آنچه که بر آدمی گذشته است. جنگ، اسارت، انقلاب، آزادی. تاریخ همچنان تکرار میشود، در این تکرار بشر به آزادی های زیادی دست یافته و از دست قانون های ناعادلانه ی بسیاری خود را نجات داده است..اما اسارت آدمی تمام شدنی نیست، اسارت اکنون به معنای قدیمی در زندان بودن نیست، هرچند که زندانی هایمان کم نیس
منِ دیگری...
در قلبم جهانی در آشوب استدر سرم ناظمی با باتوم استدر جانم شخصی توو حس قاتل استبه کجا خواهم رسید 
×××
نهادینه شده در مغزم بذرشخصیت دیگریم ، آدمِ رزلفرار نُرون از کوچک ترین درزبه کجا خواهم رسید
×××
عصبی ، هر آدم خود لعنتی‌ستاین جسم عاشقِ کفن نیستاین روحِ این بدن نیستبه کجا خواهم رسید
 
شاعر: پاسبان پارسی
‹ برداشت از این غزل با ذکر نام شاعر و منبع انتشار مانعی ندارد ›
خوراک روح که عوض شود
هربلایی برسرت می آید
جوری که دیگر نمی فهمی 
چرا همان آدمِ سابق نیستی!!!!
برسرِ روح هایمان چه آمده
که بهترین شب و روزهایِ سال
می آید ومی رود
و ما نفهمانه رد می شویم
از تک تکِ خوراکی های روح!
روحِ آلوده خور
ناپاک تر از آن است که
اینگونه واردِ رمضان الکریم شود...
شنیده های روح مان غیرالهی
گفته هایش شیطانی و عبث;
نگاه هایش حسرت و حسادت
و فکروخیالش افسار گریخته....
اینهمه را چقدر به دوش باید کشید؟!
اما بااین همه وصف
استغفار وغفران
سف
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
استغفار (۱)
رجب، ماه استغفاره! ماه حمام کردنِ روح ...
جسمِ آلوده رو با آب پاک شتشو میکنیم و
روحِ زنگار گرفته رو در نهرِ استغفار .
آماده می‌شیم برای استحمامِ روح! 
ادامه مطلب
آخرش یک نفر از راه می رسد که بودنش ؛
جبرانِ تمامِ نبودن هاست ، جبرانِ تمامِ بی انصافی ها و شکستن ها ...
یکی که با جادویِ حضورش ، دنیایِ تو را متحول می کند .
جوری تو را می بیند ، که هیچ کس ندیده ، جوری تو را می شنود ، که هیچ کس نشِنیده ، و جوری روحِ خسته ی تو را از عشق و محبت ، اشباع می کند ؛ که با وجود او ، دیگر ، نه آرزویی می مانَد ، برایِ نرسیدن و نه حسرت و اندوهی برای خوردن ...
بعضی آدم ها ، خودِ معجزه اند . انگار آمده اند تا تو مزه ی خوشبختی را بچشی ، آم
از من نپرس چه خبر؟
جز تو چیزی مهم نیست
چون تو شیرین ترین خبرم هستی
و گنجینه های دنیا بعد از تو
ذرات غبارند
از وقتی تو را شناختم
رویای سپیده دم و سیمای گل و رنگ درختان را به یاد ندارم
صدای دریا و نوای موج و آوای باران را به یاد ندارم
ای تقدیری که در روحِ روح خانه کرده ای و شکل زمان را ترسیم می کنی
و روزم را با تار و پود عشق می بافی
از من نپرس که چه خبر؟
| سعاد الصباح |
✍ نشستی با کی حرف میزنی؟
فکرت پُر از حرف شده، 
پُر از بگو مگو،
پُر از ....
کاش اون حرفُ میگفتم!
کاش جوابشُ اینجوری میدادم!
و.... به همین سادگی، تمامِ ظرفِ روحت، پُر میشه از حرفایِ اَلَکـــی....
و این حرفای الکی، راهِ الهاماتِ آسمونی رو بروی قلبت می بنده.
✨نماز می خونی... تمرکز نداری!
قرآن میخونی، لذّت نمی بری!
خلوتات با خدا، پُر میشه از تصورِ آدمای دیگه!
حالا یه سؤال؛
ظرف روحِ تو، واقعاً اونقدر کم ارزشه، که با حرفای الکی، پُرِش کنی؟
مراقبِ دلِت با
"خصوصیّت برجسته‌ی جامعه‌ی ما «عدم تعادل» است. برای آن که ما در هرج و مرجِ مادّی و معنوی غوطه‌ور نشویم، از داشتنِ یک حدّاقل تعادل ناگزیر هستیم، پس باید هوشیار بمانیم. باید هدفی برای جامعه‌ی خود تعیین کنیم.این هدف باید بدانگونه باشد که هر فردی خیرِ خود را در خیرِ جامعه ببیند؛ به عبارت دیگر، این "تنـهارَویِ" لجاج‌آمیز باید جای خود را به روحِ همکاری بدهد. بدینگونه، نوعی تعاونِ صمیمانه بینِ طبقات مختلف اجتماع از یک طرف و بینِ ملّت و دولت از طر
یکی بیاد منو بیدار کنه !
بیاد و بگه همه چی خوابه !
تو خوابی نسیم 
بیدار شو !
چشماتو باز کن که همه چی شوخیه
چشماتو باز کن که وقت بیداریه !
باز کن و خودِ واقعیتو ببین؛نگاه کن خودتو :)
نگاه کن چقد قشنگی :)
نگاه کن که چقده همه چی قشنگه
باز کن چشماتو دختر !
دیگه همه چی تموم شده، دیگه این طوفان از سرت گذشته .. :)
پاشو این روحِ خاک گرفتتو بتکون و یه نفس راحت بکش :)
پاشو دختر جانم
پاشو که دیگه تنها نیستی نسیم
دیگه اون حسای تنهایی و بیهودگی تموم شده نسیم
دیگه میتو
به هر حال تو یک تابوت داری و منی ک از تک تک این کلمات متنفرم. به هر حال در تو اشتیاق کمی بود و منی ک سرشار از حماقتم. برایم فرقی نکرد، هزاران بار به چشم، به گوشت و قلبم دیدم و نفهمیدم، نخواستم چنین فهمیدنی را. به یقین، به قوانینِ جاذبه و هر چه ک بشود آن را معتبر شمرد. به تابش اولین پرتو صبحگاهی ک می نشیند روی این دنیای مادی، همگی معنای یکسانی دادند و من هم آن را شنیدم ولی نخواستم ک ببینم. صدایِ قلبِ من سنگین است و از درک کردنش منزجر می شوم. به پمپاژ
به هر حال تو یک تابوت داری و منی ک از تک تک این کلمات متنفرم. به هر حال در تو اشتیاق کمی بود و منی ک سرشار از حماقتم. برایم فرقی نکرد، هزاران بار به چشم، به گوشت و قلبم دیدم و نفهمیدم، نخواستم چنین فهمیدنی را. به یقین، به قوانینِ جاذبه و هر چه ک بشود آن را معتبر شمرد. به تابش اولین پرتو صبحگاهی ک می نشیند روی این دنیای مادی، همگی معنای یکسانی دادند و من هم آن را شنیدم ولی نخواستم ک ببینم. صدایِ قلبِ من سنگین است و از درک کردنش منزجر می شوم. به پمپاژ
من اگر بمیرم هم، دور از انتظار نیست که زود زنده شوم. بینِ دیوارهای گذار، نامرئی عبور می‌کنم و صدای خنده‌ی شاد دخترهای کوچکم، شادم می‌کند. آن‌ها به من شبیه‌اند، روی زمین بند نمی‌شوند، بازی‌شان شبیه دعوای گنجشک‌هاست، پُر از پرپر و جیک‌جیک و هوا، مثلِ آب بازی‌ست، زمانِ دلت را همان‌ شکلی می‌دزدد و به جایَش از  یک دنیا لبخندِ بی‌هوا جا می‌مانی و به جایَش می‌رسی، و دلت هنوز هم خنک می‌شود.
من اگر بمیرم، به تمامِ خانه‌هایی که زیسته‌ام سر
به تو رسیده ام در تقدیریکهاز گذشته ای آمده بود..از قلبیکه میخواست بتپد..اماباید میماندبایددر آن کُماقلبش را سر به نیست میبُرد....شُوکی میخواستتا دوباره بتبد..برای همین اگر تقدیر این تپیدن نبود..هیچ گذشته ایقلبم را به کُما نمی بُرد..و من از حسرتیآمده امکه آرزو بود..از همان روزی آمدم که بهشت در حسرت انسانیتبود..انسان ولی نبود..ولی اکنون انسان هست باز هم..دیگر حسرتی نیست..و دوباره انسانیت دستِ فرشته ها را میبوسد!،انسانیت است آرزو....خُداوند تقدیری
اون خونه که بودیم، به حضرت آقا گفتم اگه تا بیستم اسفند رفتیم خونه ی جدید، به مناسبت سالگرد بابام که مصادف میشه با وفات حضرت زینب (س) یه مراسم کوچیک خودمونی بگیریم و یه شام ساده بدیم.
وقتی ندا اومد که اسباب کشی کنید، تصمیم خودمونو برای جلسه گرفتیم و به دوتا از مهمونامون هم گفتیم. 
ولی خدا کاسه کوزه مون رو بهم ریخت. در واقع میخواست بهمون ثابت کنه که اراده ی من بالاتر از اراده ی همه ی عالمه. 
به قول حضرت امیر: عرفت الله به فسخ العزائم... یعنی خدا رو ب
صبح، حوالی ساعت 9، اتاقِ من
جثه‌ی 18 کیلو و 300 گرمی‌اش را بغل کرده‌ام و روبه‌روی کتاب‌خانه‌ام ایستاده‌ام و به سوال‌هایش پاسخ می‌دهم. نگاه‌ش به هم‌راهِ سوال‌هایش از ماکت نقره‌ای‌رنگ برج میلاد سر می‌خورد روی مجسمه‌ی سنگی سمت راستِ طبقه‌ی دوم.
+ این چی‌ه؟
-  این مجسمه‌س.
+ مجسمه چی‌ه؟
-  مجسمه، صورت کوچیک‌شد‌ه‌ی یه آدم‌ه که با سنگ یا چوب درست‌ش می‌کنن.  
+ آدم؟
-  آره. الآن این صورت یه آدم‌ه. می‌بینی؟ چشم و دماغ و دهن و گوش داره.
+ آه
تو خیلی وقته منو تنها گذاشتی 
همون موقع ها که ترسیدم احساس تنهایی کردم حرص خوردم بهانه گرفتم هزار تا انگ بهم نسبت دادی رفته بودی 
دوس داری بهت کاری نداشته باشم گیر ندم عصبی ت نکنم تو شرایط حال حاضر با این روحِ مریض فقط میتونم برم تو غارم و تنها به سرنوشتِ خراب شده م فکر کنم هی بغض کنم هی خودمو بغل کنم تا بتونم روی پای خودم وایسم تا دوباره خوب بشم ولی اینبار سرپایی که به هیچ عشقی اعتقاد نداره. 
 
وقتی بیرونِ غار بهت پناه میارم اینجوری تیکه پاره
سوار بر باد رفته ای آنقدر دور ک دیگر هیچ، نجوای آهسته و غمناکی شنیده نمی شود. انگار ک، به دنبالت چشم توی یک دنیای تماما تاریک بچرخانم. هیچ چیز نیست، و اثری. هیچ نیست و رد پای اندکی ک سابق پیدا کردنشان می شد اما حال؟ همه ی رو به اتمام رفتن هایی ک دم می زدیم تمامِ این سالها، تمامِ گریه کردن ها و فریاد هایی ک می زدیم توی این کلمات و می ترسیدیم، شاید و دقیقا از امروز. از امروزی ک به سرمان آمد و انگار، تمام "به پایان رسیدن" هایی ک حس می کردیم، واقعی شده
گوته (شاعر و نویسنده‌ی آلمانی) : سالیان دراز کشیشان ما را از پی بردن به حقایق قرآن مقدس دور نگه داشتند؛ اما هرقدر که ما قدم در جاده علم و دانش نهادیم و پرده تعصب را دریدیم، عظمت احکام مقدس قرآن بُهت و حیرت عجیبی در ما ایجاد نمود. به‌زودی این کتاب توصیف ناپذیر، محور افکار مردم جهان می‌گردد..لئو تولستوی (نویسنده‌ی روسی) : هرکس که بخواهد سادگی و بی‌پیرایگی اسلام را دریابد، باید قرآن مجید را مورد مطالعه قرار دهد. در قرآن قوانین و تعلیمات حقیقی ا
به رویم باز کن میخانه‌ی چشمی که بستی را
ز رندی مثل من، پنهان نباید کرد مستی را
نمی‌آید به چشمم هیچ‌کس غیر از تو این یعنی
به لطف عشق تمرین می‌کنم یکتاپرستی را
شُکوه آبشاران با غرور کوهساران گفت:
فرافتادن "ما" آبرو بخشید پستی را
در این بازار بی‌رونق، من آن ساعت شدم محتاج
که با "ثروت" عوض کردم غنای "تنگدستی" را
به تن تبعید شد روحِ عدم‌پیمای من ای عمر!
بگو بر شانه باید بُرد تا کی بار هستی را؟
#فاضل_نظری 
 
...عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
«إِنَّ الرَّجُلَ یُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیُحْرَمُ صَلَاةَ اللَّیْلِ وَ إِنَّ الْعَمَلَ السَّیِّئَ أَسْرَعُ فِی صَاحِبِهِ مِنَ السِّکِّینِ فِی اللَّحْمِ.»
 الکافی، ج۲، ص۲۷۲
 
از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:
«انسان گناه می‌کند و از نماز شب محروم می‌شود. کار بد، با شتاب بیشتری از چاقو که در گوشت وارد می‌شود، در [روحِ] کسی که آن را مرتکب می‌شود، وارد می‌گردد.»
 
پانوشتــــــ
آرامش نداره ، دلش میخواد همیشه با کارهاش تو چشم باشه ، حاضره میلیونی پول خرج کنه اما فقط برای اینکه مردم بگن "فلانی ، فلان دوره رو رفته "، "فلانی ، فلان مدرک رو داره " ، خب آخرش که چی ؟ آدم این همه مدرک بی حاصل جمع کنه که چی بشه وقتی با وجود این همه استعداد و آموزش تنها زانوی غم بغل بگیره و کاری نکنه !مدام غُر میزنه و از زمین و زمان شاکیه ! بهش میگم تو یه چهار دیواری  خودت رو حبس کردی که نمیتونی داد بزنی و بگی من کارم خوبه ، من استعداد دارم ، صدات به گ
یه مدتیه که مغزم گزینشی عمل می‌کنه تویِ به یاد آوردن و به خاطر سپردن افراد و اتفاقات و این عجیبه وقتی که صبح یه چیزی می‌شنوم که عمیقا ناراحتم می‌کنه ولی تا یک ساعت بعدش حتی مضمون اون جمله رو هم یادم نمیاد، در حالی‌که هنوز ناراحتی‌شو حس می‌کنم. مغزم گزینشی عمل می‌کنه و من می‌ترسم. می‌ترسم که لا به لای این گزینشا، خودمو فراموش کنه و کم کم جا بذاره منو بین چیزایی که نمی‌خواستن منو یا من نمی‌خواستمشون. مثل اون چیزی که نوشته بود که فرد موقع ش
{از عاشورا تا ظهور - شماره 40}
 
از اسرار زیارت ناحیه مقدسه
 
... سلام ...
"سلام" نام خدا و زمزمه ی بهشتیان است. "سلام" کم کردن فاصله و نشانه ی نزدیکی قلب است؛ به همین خاطر در طلیعهٔ همه ی زیارات «سلام» آمده است.
اما تعداد سلام های وارد شده در این زیارت از غالبِ زیاراتِ دیگر بیشتر است! زیارتی با بیش از یکصد سلام:
سلام بر ملائکه/ سلام بر انبیاء؛ که نام ۲۳ تن از پیامبران آورده شده/ سلام بر امامان و اولیاء/ سلام بر فاطمه زهرا/ سلام بر روحِ زیارت؛ حضرت سیدال
برخی از داستان نویسان حرفه ای به شیوه ای از تکنیک حرف می زنند که ارزششان را برای من تا حد داستان نویس حرفه ای پایین می آورند. آن ها هیچگاه خالق نخواهند بود. یک خالق نمی تواند داستان را به چند شیوه پایان برد یا پیرنگش را هر طور خواست تغییر دهد. یک خالق، اثرش دارای یک روح است و یک کالبد. کلمات صرفا کالبدند، روحِ اثر، وجود ذهنی آن است. من اگر به تکنیک ها هم اهمیت می دهم صرفا به این دلیل است که روحی زیبا لایق کالبدی زیبا و بی نقص است. پایان های متفاوت،
دردهای ناگفتنیمن از غصه هایم حرف نمی زنمتا کسی فکر نکند مغزم را چیزی خوردهیا فکر نکند کسی آن را با مغز خودش عوض کردههمه ی دردهایم را در قابِ سکوترو به پنجره، آذین بستم.و دردِ نداری هایم رابا گریه تسکین دادم.گریه اما هیچ دردی از من دوا نکرد!جز آنکه مرا با انبوهی وهم تنها گذاشتو اسکلتِ وجودم را خاکستر کردو ثانیه ثانیه لحظاتِ شیرینم را از من گرفت. و به جای آن ثانیه هایی تلخ تقدیم من کرد. من از غصه هایم هیچ نمی گویمتا کسی فکر نکند به فکر ( من بودن)
از پنجره سرویس دانشگاه، غروب آفتاب رو می‌بینم و عشق های تموم شده. قولای فراموش شده. آدمایی که اومدن، نموندن و رفتن.
از این پنجره گذشته رو می‌بینم و دختری که هیچوقت تکلیفش معلوم نبوده و توی خیابون بلند از خودش پرسیده: داری با زندگی ات چیکار میکنی؟
از این پنجره دختری رو می بینم که اون طرف شیشه پاهاش رو گذاشته روی صندلی جلویی و انقدر رها شده که اگه یه نسیم ضعیف بیاد هم از جا می‌کَنه و می‌برتش.
 روحم سبک شده، روحم توی تونل الغدیر، ۸ بار جیغ کشید
#مجالس+
#دیوارنوشتهای من
#فریدون مشیری
 
جان میدهم به گوشه‌ی زندان سرنوشت
 
سر را به تازیانه‌ی او خم نمی کنم!
 
افسوس بر دو روزه‌ی هستی نمی خورم
 
زاری براین سراچه‌ی ماتم نمی کنم.
 
با تازیانه های گرانبار جانگداز
 
پندارد آن، که روحِ مرا رام کرده است!
 
جانسختی ام نگر، که فریبم نداده است
 
این بندگی، که زندگیش نام کرده است!
 
 بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی
 
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من.
 
گر من به تنگنای ملال آور حیات
 
 آسوده یک نفس زده باش
پیر خوشان آمد و اندرز دادجان به می روح‌‌پزان ورز دادگفت بنوشید و برقصید خوشعشق بریزید و بورزید خوشغم مکند راه به دلها زنددل مکند از ره می جا زندغم چو رسد گردن او بشکنیدکلّه‌ی پر دغدغه‌اش بکّنیدذکر شعف بر لب و ساغر به دستفارغ از این عالم آهن‌پرستفارغ از این مردم کبر و نمافارغ از آسایش جمع هوا ای مَلِکان روحِ هنر پروریدگوهر پنهانِ سحر پروریدفرد شوید از همگان وا شویدنیک عرق‌ریز زوایا شوید خانقهی! آن طرفی راه نیستتکیه‌نشین! ماه لب چاه نیس
خود حسام الدین مطهری در یکی از دستینه (Handbook) های سه گانه‌اش که در مورد کتاب و کتابخوانی اند، می نویسد که کتاب بالذاته مقدس نیست. صِرف چند برگِ صحافی شده داخل یک جلدی هیچ قداستی نمی تواند به کتاب دهد.
در نمایشگاه کتاب اخیر اولین غرفه ای که خارج از الفبا سراغش رفتم غرفه نشر «اسم» بود و اولین کتابم آخرین کتاب حسام بود. پسران سالخورده که در آخرین باری که موقع حضورش در دانشگاه دیده بودمش گفته بود که درگیر ممیزی است و در زمانی نامعلوم فرایند تمام خ
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. روزی مرحوم مهندس مهدی بازرگان در نکوهش انقلابیون گفته بود «مگر انقلاب نخود و لوبیا است که صادر شود!» و نیز گفته بود «مگر انقلاب بُقچه است که صادر کنیم»
 
نکته: نه؛ نه نخود و لوبیاست و نه بُقچه. انقلاب اسلامی ایران به تعبیر میشل فوکو -که اوایل انقلاب به ایران آمده بود و تا بهشت زهرای تهران را گشت زده بود- انقلاب ایران «روحِ جهان بی‌روح است» و برای همین خودبه‌خود صادر شده و می‌شود. چون فکر نو، جنبش نو، فریاد نو که د
اشتباهاتِ بی‌سر و پا را نگاه؛ پناهی جز خودم نمی‌دانند، هر طور که می‌رانمشان، هر وهم و ترسی که در دلِ حقیرشان می‌اندازم، باز به خودم فرار می‌کنند. پرنده‌ای که چشمش را به دام هنگامه‌ی هیاهوی ضیافت دانه ببندد، دیگر پرنده نیست، جواز پریدنش باطل می‌شود، شاید هم بودنش.
اگر دیگر نمی‌توانستم بخوابم چه؟‌ انگار کسی تمامِ زمان را بزرگوارانه به من تقدیم کرده‌بود. در لحظه‌های اشتراکِ سکوت،‌ دیگر فرصت‌های بسیاری داشتم به چیزی فکر کنم، پرندهای
قبل التحریر:
برای آقای سجاد افشاریانِ عزیز کِ اخیرا بِ لیست علاقه مندی های شدیدم اضافه شده اند.
اویی کِ عجیب خودِ منِ منِ است کِ یک دهه جلوتر در کالبدی متفاوت وارد جهان شده است، گویی نمودِ انسانی اندیشه ها و نوشتارِ من، سال ها جلوتر از ذهنم بیرون جهیده باشدُ جان گرفته باشد.
اسکارلتِ دهه ی شصت...
در حوالیِ او هنوز هم دهه، شصت است.
انگاری کِ او را از بطن تاریخِ خاک گرفته بیرون کشیده باشند؛ همین قدر ناب، همینقدر دست نیافتنی...
....
 
آخ از این نمایشِ
غصه دارَت می شوم وقتی نمی آیی/از سفر رسیدنت را خیال می کنم هر روز، ساعت ها،از پسِ پنجره های رنگیِ
قرمز و آبی و سبز، زردِ اُخرایی/
و هر بار با لیوانی پُر از قهوه ی تلخِ داغِ عثمانیاز لای پرده های اتوکشیده،و از دریچه یک "رنگ" به دنبال تو می گردم/نگاه کن!گل های بی روحِ طاقچه حتی از صبر من خسته شده اند؛آنقدر آمدنت طول کشید که آبِ آب شد شمعِ شمعدانی/حوالی غروب که پاهایم تاب ایستادن نداشت...
که قهوه ام ته کشید...
که شیشه ها مات شدند...
جمع کردم بساطِ نگاه
قبل التحریر:
برای آقای سجاد افشاریانِ عزیز کِ اخیرا بِ لیست علاقه مندی های شدیدم اضافه شده اند.
اویی کِ عجیب خودِ منِ منِ است کِ یک دهه جلوتر در کالبدی متفاوت وارد جهان شده است، گویی نمودِ انسانی اندیشه ها و نوشتارِ من، سال ها جلوتر از ذهنم بیرون جهیده باشدُ جان گرفته باشد.
اسکارلتِ دهه ی شصت...
در حوالیِ او هنوز هم دهه، شصت است.
انگاری کِ او را از بطن تاریخِ خاک گرفته بیرون کشیده باشند؛ همین قدر ناب، همینقدر دست نیافتنی...
....
 
آخ از این نمایشِ
 
چه ساده باورت رابه ظرفِ پوچیِ درکمپُر از گلهای ارکیدهبه رنگِ عطر ِ زیبای ِبهاران می‌کشیدمچه ساده ماه بودیمیانِ برکه‌ی لبریزِ از اشک وبه هر پلکی روان می‌شدتمامِ داغیِ بی‌مهریِ سرریز تو برجاچه ساده مِهر بودمبرای آفتابِ بی رمق از عاشقی‌هایتدر آن کورآبه‌ی ِخاطرچه ساده ، در هوایِ هُرم ِ لب‌هاییخیالی دانه ها الماس را هر شباز این جانِ پُر از تب ، با گمان یاقوت ‌چیدمچه ساده روحِ پروازیشگفت انگیز را ،در راستایِ قامتِ ، دنیای حسرت بال ‌داد
من دست و پای خودم را از دست داده‌ام، از بس مسافت‌های طولانی را برای غیر تو دویدم و عاجزانه به دست و دامن هر غریبه و آشنایی آویختم. من صدایم گرفته و شنیده‌ نمی‌شود، از بس تمام عمر، غیر تو را با اخلاص و احساس خواندم. من چشم‌هایم دیگر جایی را نمی‌بیند، از بس به انتظار یک توجه، یک محبت، یک نگاه از این و آن، خیره به راه ماندم. من گوش‌هایم گنگ و ناشنوا شده، از بس کلام غیر تو در آن جمع شده است. من قلبم از کار افتاده، از بس عشق‌ها و علایق و تعلقاتِ بی
همه ما آدما یه روز شکست خوردیم،نابود شدن آرزوهامونو با چشمامون دیدیم،از طرف کسی بی مهری دیدیم که تمام محبتمون رو ریخته بودیم به پاش،از نزدیک ترین آدما و عزیزترین آدما کاری ترین و عمیق ترین زخم ها رو خوردیم،یه شبایی آرزو کردیم کاش هیچوقت فردایی نباشه،رئیسمون بدون اینکه اشتباهی کرده باشیم سرزنشمون کرده،دنیا بی اینکه مقصر باشیم ازمون تاوان گرفته،یه اتفاقایی باعث شده از زندگی ببریم،یه خبرایی اشکمونو تا جایی در آورده که نفس برای کشیدن کم آو
من دست و پای خودم را از دست داده‌ام، از بس مسافت‌های
طولانی را برای غیر تو دویدم و عاجزانه به دست و دامن هر غریبه و آشنایی آویختم.
من صدایم گرفته و شنیده‌ نمی‌شود، از بس تمام عمر، غیر تو را با اخلاص و احساس
خواندم. من چشم‌هایم دیگر جایی را نمی‌بیند، از بس به انتظار یک توجه، یک محبت، یک
نگاه از این و آن، خیره به راه ماندم. من گوش‌هایم گنگ و ناشنوا شده، از بس کلام
غیر تو در آن جمع شده است. من قلبم از کار افتاده، از بس عشق‌ها و علایق و تعلقاتِ
بی
تویی که تمام روزهای من بودی و من بعد از تو، روز ندارم. تویی که تمام شب‌های منی، تمام شب‌هایِ پر از درد. غوطه‌ور شدن‌های طولانی درون جوشابه‌های مالیخولیا. روحِ سرگردانِ پر از زخمِ خیره به ماه، به ماه ترک خورده، به نیمه‌ی تاریک ماه ترک خورده. پس از تو رنگ لبخندهایم را از یاد برده‌ام و به هر چیزی، هر طناب پوسیده‌ای دست برده‌ام تا که پناه باشد. تا که مأمن. تا که آرام شوم. تا که آرام گیرم. تا که برای فراموشی اما یک جایی تاب نیاورده است آن چیز و
کلافگی، سردرگمی، شلوغی و بی‌نظمیِ درونی...
به دنبال راهی برای فرار، سکوتی از اختیار...
 
چشم‌آذر می‌نواخت و من می‌شنیدم
او می‌نواخت و من می‌خندیدم :)
می‌نواخت و می‌رقصیدم....
 
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست...
نه!
گوشی نوای آذر و گوشی سکوت عشق
رقصی چنین جدای رقیبانم آرزوست....
 
رقصی آزاد از چهارچوب و قاعده
رقصی بدون مرز، از جنس لوده
 
آروم شدم؟
نسبتا
منظم شد ذهنم؟
نه زیاد!
 
------------------------
پ.ن.1: ناصر چشم‌آذر، ب
 
چه ساده باورت رابه ظرفِ پوچیِ درکمپُر از گلهای ارکیدهبه رنگِ عطر ِ زیبای ِبهاران می‌کشیدمچه ساده ماه بودیمیانِ برکه‌ی لبریزِ از اشک وبه هر پلکی روان می‌شدتمامِ داغیِ بی‌مهریِ سرریز تو برجاچه ساده مِهر بودمبرای آفتابِ بی رمق از عاشقی‌هایتدر آن کورآبه‌ی ِخاطرچه ساده ، در هوایِ هُرم ِ لب‌هاییخیالی دانه ها الماس را هر شباز این جانِ پُر از تب ، با گمان یاقوت ‌چیدمچه ساده روحِ پروازیشگفت انگیز را ،در راستایِ قامتِ ، دنیای حسرت بال ‌داد
دامنۀ روح
۷۲۵۷
 
به قلم دامنه: هف‌‌هش خط [سلسله‌مباحثم در مدرسه‌ی فکرت] به نام خدا. سلام. یوهان فیشته بنیانگذار ایدئالیسم اخلاقی _که مرید ایمانوئل کانت بود_ معتقد بود: «آزادبودن چیزی نیست، آزادشدن است که آفرین دارد.»
 
چکیده‌ی سخن فیشته این است که انسان، نوعی عملِ مداوم است. این فیلسوف آلمانی قرن ۱۸ و ۱۹، به «عملِ ایمانی» تأکید می‌ورزید. از نظر فیشته، افراد به جسم خود نمی‌توانند زور بگویند! اما به «روح خود» زور می‌گویند.
 
 
آخر خط:
جسم، ش
 
  ‌ یا محمّد(ص)،ای سپیده ؛ بامداد
برگزیده ماهِ تابان ، خوش نهاد
رحمتِ للعالمین ، روحِ بلند
رنگ مدرسه ندیده باسواد
نورِ مطلق ، حضرت روح الامین
بهترین بندگان ، روشن نهاد
از ابوجهل و ابوسفیان پر است
منطقه مملو شد از ظلم و فساد
خانه کعبه ندارد امنیت
حاکمش باشد خودش اُمّ الفِساد
در میان فتنه ها افتاده ایم
چاره کن با حکمتِ ربّ العباد
خون و أتش در یمن بالا گرفت
نیجر و لیبی گرفتار شغاد
شیعیان در کُلّ عالم در فشار
میوزد از هرکرانه تندباد
حفظ فرما سر
دامنۀ روح
۷۲۵۷
 
به قلم دامنه: هف‌‌هش خط [سلسله‌مباحثم در مدرسه‌ی فکرت] به نام خدا. سلام. یوهان فیشته بنیانگذار ایدئالیسم اخلاقی _که مرید ایمانوئل کانت بود_ معتقد بود: «آزادبودن چیزی نیست، آزادشدن است که آفرین دارد.»
 
چکیده‌ی سخن فیشته این است که انسان، نوعی عملِ مداوم است. این فیلسوف آلمانی قرن ۱۸ و ۱۹، به «عملِ ایمانی» تأکید می‌ورزید. از نظر فیشته، افراد به جسم خود نمی‌توانند زور بگویند! اما به «روح خود» زور می‌گویند.
 
 
آخر خط:
جسم، ش
همه ی داستان ها از آن جا رقم میخورند که کسی فکر می کند:(( از کجا شروع کنم؟)) امّا من نمی خواهم داستان را مثل یک راوی خوب روایت کنم! از پَرِش های مغزم می ترسم که اگر از یکی بود و یکی نبود زبان باز کنم ، وقتی به اول خط ِ اوج داستان برسم نتوانم تک تک ِ کلمات و حس هایش را درست مثل او ادا کنم.
میخواهم قطره به قطره آنچه بر روح ِ من چکیده شد را نمایش دهم.
گاهی فکر میکنم زندگی من خیابان ِ بی مقصدی است که فقط برای رفتن ساخته شده است. مثل هر روز ِ هر سال ، من پشت ف
همه ی داستان ها از آن جا رقم میخورند که کسی فکر می کند:(( از کجا شروع کنم؟)) امّا من نمی خواهم داستان را مثل یک راوی خوب روایت کنم! از پَرِش های مغزم می ترسم که اگر از یکی بود و یکی نبود زبان باز کنم ، وقتی به اول خط ِ اوج داستان برسم نتوانم تک تک ِ کلمات و حس هایش را درست مثل او ادا کنم.
میخواهم قطره به قطره آنچه بر روح ِ من چکیده شد را نمایش دهم.
گاهی فکر میکنم زندگی من خیابان ِ بی مقصدی است که فقط برای رفتن ساخته شده است. مثل هر روز ِ هر سال ، من پشت ف
"... برای شما و برای تمامی کاستالیایی‌ها فقط یک خطر در کمین نشسته است ، ما ناگزیر هستیم هر روز از خودمان پاسداری کنیم و مواظب خودمان باشیم . روحِ ولایت (آموزش) و نظام ما بر دو اصل بنیاد گرفته است : بر عینیت و عشق واقعی به تحصیل و مطالعه ، و بر پرورش خِرد استغراق و هماهنگی . برای ما متعادل ساختن این دو یعنی عقل و دانش و سودمند و ارزشمند بودن برای نظام ، اصل است . ما علوم و نظام‌ها ، مقررات و پژوهش را ، البته هرکدام بشیوه‌ی خاص خود ، دوست داریم ؛ اما د
.
آدم گاهی دِلَش نه عشق میخواهد نه دوست داشتن هاےِ آتشین و رنگـارنگـے که هرکسے آرزوےِ تجربه کردنش را دارد ، دِلش نمیخواهد کسـے برایش مهربان باشد و صبح به صبح با پیام ها و تماس هاےِ محبت آمیز بیدارش کند ، دِلَش نمیخواهد مدام نگران باشد و برای آینده ےِ نامعلومِ این دوست داشتن ها غصه بخورد ، از دنیاےِ شیرینِ تنهایی أش فاصله بگیرد و خوشی های دوستانه أش را با یک آدمِ دیگر تقسیم کند...
آدم گاهے دِلَش فقط تنهایـے میخواهد و یک جاےِ دِنج که بتواند به وس
بسم الله الرحمن الرحیم قربة الی الله
سلام فقط خواستم یادآوری کنم که امشب شب سوم محرمِ. و از نود سالی که پیش بینی کردی، تازه چهار سالش گذشته. خواستم یادآوری کنم که پیش بینی‌ت برای شب سوم محرم درست از آب در نیومد، کاش اون نود سالی هم که گفتی درست از آب درنیاد. خواستم یادآوری کنم بیست و سه سحر بعد از چیزی که پیش بینی کردی پر کشیدی....ولی...پر کشیدی. دعا کن ما هم پر بکشیم. خواستم یادآوری کنم که من که میدونم چرا گفتی شب سوم...شب حضرت رقیه...، پس تو رو قسم
دعا و بهره مندی

غالباً انسان ها زمانیکه با مشکلی مواجه می شوند و از هر جا
نا امید می گردند به دعا کردن روی آورده و رفع مشکل خود را از خداوند در خواست می
کنند ، در صورتیکه دعا کردن اختصاصی به زمان مشکل نداشته و همچنین دعا تنها برای
مشکلاتِ خودِ انسان نمی باشد و می توان از خداوند برای دیگران در خواست نمود
اینکه در حال آسایش و امنیت و بهره مندی از نعمت های الهی ،
از خداوند در خواست دوام  نعمت ها و توفیق
شکر گزاری برای آنها را نموده و یا اینکه از خد
امروز سومین روز از شروع امتحان هایم بود و من ششمین امتحانم را پشت سر گذاشتم. روحِ از هم گسسته ام را به زور کنارهم نگه داشته ام. فکر می‌کنم سالی یک الی دوبار روحم مثل آتشفشان می‌ترکد، فکرها، احساسات و اعتقاداتم . همه چیز به هم می‌ریزد. 
بعد من ذره ذره هر تکه از خودم را از این طرف و آن طرف جمع میکنم و دوباره یک میمِ ریکاوری شده از خودم می‌سازم که معمولا از قبلی بهتر است. یک ورژن کارآمد تر.
حالا احساس میکنم همه جهان خلقت دست به دست هم داده اند که ز
لا تَساَل!
لا تسأل ما هی أخباری
لا شیءَ مهم إلا أنت
فإنک أحلى اخباری
لا شیء مهم إلا أنت
وکنوزُ الدنیا من بعدِک
ذرّات غُبارِ
لا تسأل ما هی أخباری
أنا منذ عرفتک لا أتذکر
حلمَ الفجر ووجهَ الورد ولونَ الأشجار
لا أتذکر صوتَ البحر وعزفَ الموجِ وشدوّ الأمطار
یا قدراً یسکنُ روحَ الروحِ ویرسمُ شکلَ الوقتِ
ویغزلُ بالحبِ نهاری
لا تسأل ما هی اخباری
وکنوزُ الدنیا من بعدک
ذرّات غُبارِ
——————————————
از من نپرس «چه خبر؟»
جز تو چیزی مهم نیست
چون ت
یکی از نگرانی های مادرانه ام برای تو این است که چطور یادت بدهم آدم ها را بشناسی! ساعت ها به این فکر میکنم و بین کتاب ها پرسه میزنم و کلمات را بالا و پایین میکنم که ببینم برای شناساندن هر شخصی به تو باید چه تدبیری را به کار ببندم؟ اگر قرار است برایت بگویم، باید دستت را بگیرم و کجا ببرم و بگویم؟ در کدام کافه یا گلزار یا مسجد یا موزه؟ اگر قرار است حرفی نزنم با چه فیلم یا کتابی آن آدم را پیش چشمانت به نمایش بیاورم؟همه ی اینها ساعت ها فکر میبرد و الحق
 
«در مرثیه قتلِ حضرت اباعبداللّه الحسین(ع) متضمّن به ابیات قصیده سعدی»
«آسمان را حق بُوَد گر خون بگرید بر زمین» نوحه گر باشد زمان در داغ و گردد بس غمین ای زمانه چَشمِ خود را باز کن، بنگر به حَقّ تا ببینی سُرخیِ خون در دلِ لعلِ نگین؛ سَلسَبیلِ تشنگان، نورِ دو عین مصطفی(ص) برترینِ خَلق و مِهتر، از ملائک بر زمین «قالبِ مجروح اگر در خاک و خون غَلطَد چه باک!؟ روحِ پاک اندر جوارِ لُطفِ ربّ العالمین» درد و غم با چاه از نو گفت باید ای علی(ع)! درد گفتن ر
 
#مادر#جوان_اهل_بیت#نشر:عهدمانا#نویسنده:نرجس_شکوریان
قیمت:۵۵۰۰ تومانتخفیف ویژه جهت نذری کتاب#سفارش از طریق@sefaresh_namaktab
 
راست و درست زندگی کردنقاعده‌های خوش‌بختی را در زندگی کسی دیدنچند روزی، چند ساعتی، لحظاتی با یک عزیز بی‌همتا گذراندن،در خانه‌ی او تکیه به دیوارش دادن و چشم دنبالش داشتن،فکر و ذهن را میزبان صحبت‌هایش کردن،دل را در کنارش بزرگ کردن ... تا بی‌نهایت...یک آرزوست...این کتاب لذت این آرزو را اندکی به جان می‌نشاند... اندازه‌ی قطره
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
دانلود صوت شعر با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
إِلَی مَنْ یَذْهَبُ الْعَبْدُ إِلا إِلَی مَوْلاهُ...
راه گم کرده ام و زار شدم، برگشتم
دور ازین خانه گرفتار شدم، برگشتم
آن قدر دور گناهان کبیره گشتم
عاقبت عاصی و بیمار شدم، برگشتم
گفته بودی که نرو، عزت عالم اینجاست
رفتم و پیش همه خوار شدم، برگشتم
روحِ پاکی که دمیدی به دلم، تار شده
عفو کن مثل لجن زار شدم، برگشتم
بارها داشت می آمد گل زهرا سویم
بارها مانع دید
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی شب هفتم رمضان ۹۸
دانلود صوت شعر با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
إِلَی مَنْ یَذْهَبُ الْعَبْدُ إِلا إِلَی مَوْلاهُ...
راه گم کرده ام و زار شدم، برگشتم
دور ازین خانه گرفتار شدم، برگشتم
آن قدر دور گناهان کبیره گشتم
عاقبت عاصی و بیمار شدم، برگشتم
گفته بودی که نرو، عزت عالم اینجاست
رفتم و پیش همه خوار شدم، برگشتم
روحِ پاکی که دمیدی به دلم، تار شده
عفو کن مثل لجن زار شدم، برگشتم
بارها داشت می آمد گل زهرا سو
میزان سنجش سعادت ابدی در چیست؟
حُـسـن عـاقـبـت و تـوفـیـق ربـانـی، مـسـتـنـد بـه عـنـایـت خـداونـدی اسـت. بی‌تردید نمی‌توان میان سعادت ابدی و طاعات و عبادات تکلیفی که انجام می‌دهیم، رابطهٔ علیت ضروری وجود داشته باشد؛ یعنی نمی‌توان گفت: «من که عبادات شخصی خود را بجا آورده‌ام و هر خدمتی که برای صلاح جامعه می‌توانستم، انجام داده‌ام، پس قطعی است که من سزاوار سعادت ابدی هستم و هیچ تردیدی در لیاقت من برای ورود به اشعهٔ خورشید عنایت ربانی
قبل از اینکه سالِ پیش چارلی مسیر زندگیش رو انتخاب کنه، دوتا نقشه برای آینده‌ش داشت. پلنِ A، فیزیک بود. اما من یک نقشه‌ی جایگزینِ دیگه‌ هم داشتم؛ چیزِ دیگه‌ای هم بود که - تقریبا - به اندازه‌ی فیزیک دوستش داشتم. اگر که چارلی مجبور می‌شد بخاطر مخالفت‌ها یا تواناییِ کمش یا هر چیزِ دیگه‌ای بیخیالِ فیزیک بشه، قصد داشت که پلنِ Bش رو دنبال کنه.
پلنِ B، گرافیک کامپیوتری بود؛ یا کمی به‌خصوص‌تر، انیمیشن. اگر که پلنِ A در رویایی‌ترین حالتِ خودش به سِ
از دید یک بیننده که از فن فیلم فقط انتقال حس را توقع داشته باشد، فیلم کامل بود... 
نمیدانم بازی های عالی بودند یا نه، نمیدانم سیمرغ ها حق فیلم بود یا نه، اما این را می دانم که بیننده حداقل تا یک روز بعد از فیلم درگیر فیلم است. 
شخصیت ها تا آنجایی که میشد به نمایش درآمد، نقطه عطف ها نشان داده شد شاید عالی نه، ولی حرف را رساند. تغییرات یک مرد احساسی اهل شعر و موسیقی و لطافت دل به یک ماشین خشونت نشان داده شد. 
اما چگونگی فرآیند این تبدیل شدن جای پردا
_او مُنتظرِ خُدا بودو خُدا مُنتظرِ او بود_او میخواست ببیند خدا چه میکندو خُدا میدانست او از پسش بر می آید!_او به خُدا خیره بودو خُدا به او!!_هرچه بیشتر می گذشت احساسِ ترس بیشتر وجودش را فرا میگرفت،بیشتر کنار میکشیدبیشتر بی حس میشد!خُدا همه چیز را فراهم کرده بود..؛او را با عقلی و روحی آفریده بود!او خُدا بود در زمین!،امّا منتظر خدای دگر بود!.._بنده بوداما بنده نبود!لبِ چشمه به آبی گوارا رسید‌..میتوانست بنوشدمیتوانست ..امّا ترسید!از گوارا نبودنش!،و
متوهم‌های توییتر فکر می‌کنند تمام ایران مثل آن‌ها فکر می‌کند و حکومت مقصر تمام این ناهنجاری‌ست؛ بدون سرمایه اجتماعی مردم احمقی که ایدئولوژی آنقدر بر زندگی‌شان مستولی شده که توانایی زیستن‌شان را هم ازدست‌داده‌اند، هرگز نمی‌توان تا این اندازه بر زندگی شخصی آدم‌ها اعمال نفوذ کرد. آدم‌هایی که بروزِ کوچک‌ترین نسیمی از زندگی عادی عصبانی‌شان می‌کند، آدم‌هایی که در کمترین نمودِ زنانگی، رنگی از شیطان می‌بینند، احمق‌های غیرقابل تحم
بعد از دو روز مشغول شستن ظرف‌ها شدم. داشتم درِ ظرفِ غذاساز رو می‌شستم؛ که دیدم لکه‌هاش پاک نمی‌شه. شیرِ آبِ داغ رو روش باز کردم که یکهو جیغِ بلندی کشید و گفت:" آی سوختم...م! چی‌کار می‌کنی ورپریده؟! از خواب بیدارم کردی هیچ، باید این‌جوری هم می‌سوزوندیم؟"
به اسکاچ مایع بیش‌تری زدم و محکم‌تر روی سر و کله‌ش کشیدم و گفتم:" هیس...س حرف نزن که حسابی کثیف شدی. دو روزم که به حال خودت ولت کردم. چیه؟ نکنه می‌خوای از کثیفی و چرک، جلبک بزنی؟"
چشمانش که خم
مسکوب چهارده‌سال است که مرده است. در روزی مثلِ امروز، مرگ، آن «هیچِ سنگین» کیش‌ و ماتش کرد و او هم با خوش‌دلی سر فرود آورد و پذیرفت.
مسکوبْ نویسنده، مترجم، پژوهش‌گر و گاهی مدرّس بود. او می‌نوشت بدونِ این که علاقه‌ای به کارِ پژوهشیِ سنّتی داشته باشد؛ جُستارنویس بود. ورایِ همۀ این‌ها، آن‌چه به گمانِ من، مسکوب را می‌کند «مسکوب»، نگاهش بود. جستارهایش آغشته‌اند به فردیّت او؛ به نگاهِ شخصی و ویژۀ او. آن‌چه امروز متاعی بس نادر است. یک سطر از
اس ام اس جدید
جملات تبریک روز ارتش
روز ارتش مبارک عشق من
تو مثل آخرین سرباز جامونده از گردان
تنها و تنها و تنها امید فرمانده ی قلب منی
اس ام اس روز ارتش
مبارک باد طلوع آفتاب ایستادگى ات که مادران سرزمینت را این چنین بر درگاه افتخار، به هلهله واداشته اى!
روز ارتش مبارک پدر/همسر عزیزم
تبریک روز ارتش به همسر
آنچه که امروز بدان می بالیم مرهون حماسه آفرینی و پایمردی شجاعانی است که در 8 سال دفاع مقدس از کارزاری شگرف ودر مقابل تمامی قدرت های‌ روز جها
اس ام اس جدید
جملات تبریک روز ارتش
روز ارتش مبارک عشق من
تو مثل آخرین سرباز جامونده از گردان
تنها و تنها و تنها امید فرمانده ی قلب منی
اس ام اس روز ارتش
مبارک باد طلوع آفتاب ایستادگى ات که مادران سرزمینت را این چنین بر درگاه افتخار، به هلهله واداشته اى!
روز ارتش مبارک پدر/همسر عزیزم
تبریک روز ارتش به همسر
آنچه که امروز بدان می بالیم مرهون حماسه آفرینی و پایمردی شجاعانی است که در 8 سال دفاع مقدس از کارزاری شگرف ودر مقابل تمامی قدرت های‌ روز جها
اس ام اس جدید
جملات تبریک روز ارتش
روز ارتش مبارک عشق من
تو مثل آخرین سرباز جامونده از گردان
تنها و تنها و تنها امید فرمانده ی قلب منی
اس ام اس روز ارتش
مبارک باد طلوع آفتاب ایستادگى ات که مادران سرزمینت را این چنین بر درگاه افتخار، به هلهله واداشته اى!
روز ارتش مبارک پدر/همسر عزیزم
تبریک روز ارتش به همسر
آنچه که امروز بدان می بالیم مرهون حماسه آفرینی و پایمردی شجاعانی است که در 8 سال دفاع مقدس از کارزاری شگرف ودر مقابل تمامی قدرت های‌ روز جها
اس ام اس جدید
جملات تبریک روز ارتش
روز ارتش مبارک عشق من
تو مثل آخرین سرباز جامونده از گردان
تنها و تنها و تنها امید فرمانده ی قلب منی
اس ام اس روز ارتش
مبارک باد طلوع آفتاب ایستادگى ات که مادران سرزمینت را این چنین بر درگاه افتخار، به هلهله واداشته اى!
روز ارتش مبارک پدر/همسر عزیزم
تبریک روز ارتش به همسر
آنچه که امروز بدان می بالیم مرهون حماسه آفرینی و پایمردی شجاعانی است که در 8 سال دفاع مقدس از کارزاری شگرف ودر مقابل تمامی قدرت های‌ روز جها
اس ام اس جدید
جملات تبریک روز ارتش
روز ارتش مبارک عشق من
تو مثل آخرین سرباز جامونده از گردان
تنها و تنها و تنها امید فرمانده ی قلب منی
اس ام اس روز ارتش
مبارک باد طلوع آفتاب ایستادگى ات که مادران سرزمینت را این چنین بر درگاه افتخار، به هلهله واداشته اى!
روز ارتش مبارک پدر/همسر عزیزم
تبریک روز ارتش به همسر
آنچه که امروز بدان می بالیم مرهون حماسه آفرینی و پایمردی شجاعانی است که در 8 سال دفاع مقدس از کارزاری شگرف ودر مقابل تمامی قدرت های‌ روز جها
اس ام اس جدید
جملات تبریک روز ارتش
روز ارتش مبارک عشق من
تو مثل آخرین سرباز جامونده از گردان
تنها و تنها و تنها امید فرمانده ی قلب منی
اس ام اس روز ارتش
مبارک باد طلوع آفتاب ایستادگى ات که مادران سرزمینت را این چنین بر درگاه افتخار، به هلهله واداشته اى!
روز ارتش مبارک پدر/همسر عزیزم
تبریک روز ارتش به همسر
آنچه که امروز بدان می بالیم مرهون حماسه آفرینی و پایمردی شجاعانی است که در 8 سال دفاع مقدس از کارزاری شگرف ودر مقابل تمامی قدرت های‌ روز جها
پیش‌نوشت: یکی از چیزهایی که آدم‌ها شدیداً سعی می‌کنند از آن دور بمانند، مواجهۀ عریان با حقیقت است. و در اغلبِ این موارد دلیلی وجود ندارد جز رهیدن از زیرِ بارِ مسئولیتی که حقیقت روی شانه‌هایشان می‌گذارد ـ جز ترس از پذیرشِ مسئولیت. آدم‌ها پُرند از ترس‌های درونی‌شده‌ای که مانندِ زنجیر دست‌وپایشان را محکم بسته است. و جالب اینجاست که اغلب، کسی تلاشی نمی‌کند برای پاره‌کردنِ این زنجیرها؛ چرا که در میانِ آن‌ها احساسِ امنیت می‌کند؛ و آزاد
ساز میزدم، دستگاه نوا، تا آماده‌ی خلوت و نوشتن شوم، تا بفهمم در فکرم چه‌ها هست. کلافه و گیج و گم. شاکی از خوب نبودن و کم بودن. اتلاف عمر و زمان. در این میان خبری را به اشتراک می‌گذارم، نوا: نگرشی بر غم در موسیقی ایرانی، کنسرت پژوهشی مجید کیانی 25 مهر موزه‌ی موسیقی ایران. من این آلبوم از استاد را داشتم؟ به یاد نمی‌آورم. لابد داشته‌ام. خیلی وقت است که کنسرت‌های پژوهشی‌اش را ندیده‌ام. با رجوعی به حافظه اما می‌دانم که استاد یک پژوهش داشته دربا
❓نظرتون در مورد دیدگاهِ مرحوم طالقانی در مورد حجاب، چادر و حجاب اجباری و مشخصا این جلمه شون چیه: "می ترسم روزی برسد غارت بیت المال و فقر عادی شود و موضوع حساس جامعه دو تار موی زن باشد".

پاسخ
1. نکته اول اینکه این روزها عده ای آیت الله طالقانی رو میخوان مستمسکی قرار بدن برای کوبیدنِ رهبری عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی. عرض من به این بزرگواران اینه که طالقانی همون کسیه که فرمود: "مخالفت با مقام رهبری و شخص ایشان (امام خمینی) مخالفت با دین اسلام ا
 
سلام
دوشنبه بیست و پنجم اومدی و از شرایط گله کردی، یادته؟
گفتی چند وقته مثل یه کاگر افغانی شدی
جالبش اینجاست که من بیست و دوم پُستِ 
"واپسین تپش های عاشقانه ی قلبم"
رو گذاشتم توی وبلاگ
نمی دونم چی می فهمی از این و برداشتت چیه
خیلی چیزا می شه فهمید
و میشه سرسری از کنارش گذشت
مریم؛
نگذار بعضی چیزا تموم بشه
نه که بگم حیفه تموم بشه
نه
تموم شدن بعضی چیزا تموم شدن زندگیه
الان دو ساله تو خواهر منی
توی این دوسال خیلی چیزا شروع شد و تو تمومش کردی
و ظاهر
نام کتاب: عالم عجیب ارواح
نویسنده: سید حسن ابطحی
نوبت و تاریخ چاپ: اول ، ۱۳۷۱
ناشر : نشر حاذق - قم 
تعداد صفحات: ۲۴۰ صفحه وزیری.
عکس : ندارد
شابک: ندارد
** تاریخ ورود به کتابخانه‌ی شخصی: یکشنبه ۹۷/۱۰/۲۳ با تشکر از آقای صحرایی
* تاریخ مطالعه‌ : مطالعه‌ی اول از یکشنبه ۹۷/۱۲/۱۲ (۲۱:۵۴) تا شنبه ۹۸/۰۲/۲۸ (۲۰:۱۱) 

* معرفی و بررسی:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
این کتاب در مورد روح و شناختن روح می‌باشد و نویسنده برای اینکار به مطالبی از کتاب‌های ر
باسلام
جلسه ۹۸
لینک دانلود فایل صوتی جلسه ۹۸، سه شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۷ (33.3 MB صوت با کیفیت wma -صندوق بیان)
22 جمادی الاولی 1440
لینک کمکی جلسه ۹۸ (43.93 MB صوت با کیفیت mp3 -سرور ابری پرشین گیگ)
موضوع جلسه:
-  آثار غلبه‌ی احکام روح بر احکام بدن در دوران ظهور (جلسه سوم)
تبعیت از روح امام موجب یقین به آن است که فعل ماموم فعل امام است، و تابع میزان این یقین، طی الارض و طی زمان و بسط نور سمع و بصر در نفوس شیعیان محقق میشود.
شیعه ای که تبعیّت از روح امام کند از «م
بعضی وقت ها یک سری کارها ها هستن که نباید انجام دادنشون رو عقب انداخت 
برای مثال : اگه ناراحتیم و به سختی بغضمون رو قورت میدیم ، نباید ناراحتیمون رو سرکوب بکنیم و انتظار داشته باشیم از خودمون که سریعا ناراحتیش تبدیل به حال خوب و خوشحالی بشه 
باید احترام گذاشت به حس هایی که از اعماق وجود صداشون رو میشنویم
اون هایی که واقعی ان و بی اهمیت نیستن 
پس بهتره که بریم یک گوشه و جایی که ناراحتیم گریه کنیم و ناراحتیمون رو بروز بدیم  که البته اگه در تنها
ساعت 4:50 دقیقه صبح ! 
عام الکرونا ! 
8 روز است که سر کار نمیرویم ! 
بعد از سه سال کار بدون تعطیلی به برکت کرونا زمان بسیار خوبی رو با خانواده میگذرونم و دخترم مخصوصا خیلی بهش خوش میگذره .
همیشه باید از چیزایی که به چشم تهدید دیده میشه بیشترین بهره رو برد ، انرژی رو جمع کردم که با تغییرات مفید در کسب و کار و زندگی پس از کرونا بهترین عملکرد رو داشته باشم .
مثال بزرگش ، تحریم میشیم بهترین موشک و اژدر و رادار و ... رو میسازیم .
تحریم میشیم آشغال ترین خودر
If these trees could talk - The here and hereafter

گیج خوابم. مثل همه شب‌های گذشته. تنها پناه آدمی عاصی و هیجان‌زده مثل من، همیشه خواب است، اما من دیگر نمی‌خواهم آن موجودیت مدرنی باشم که از سرِ ناچاری به چیزی پناه می‌برد، می‌خواهم شب را مثل آنچه که هست به جایی برای پیچ و تاب‌خوردن، برای مُردن و بازگشتن، برای بیقراری مبدل کنم. می‌بینی که کلماتم هنوز دقیق نیستند اما خواهند شد. من محتاجِ ثانیه‌های بی‌شماری‌ام تا دوباره بدانم زبانم چیست و کلمات خودم را پیدا کن
امام را بیشتر بشناسیم 
7187
به قلم دامنه. به نام خدا. بخش اول. قسمت اول. این بحث را عصر امروز در مدرسۀ فکرت نوشتم: علامه محمدرضا حکیمی در صفحه‌ی ۱۵۱ «راه خورشیدی» جمله‌ای دارد عمیق، که من آن را در وصف امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ وام می‌گیرم. او اسلام را این‌گونه می‌خواهد:
«اسلامِ درگیر و قائم، نه اسلامِ تسلیم و ساکت.»
 
از نظر من نیز امام خمینی فقیهِ قائم و «درگیر» بود، نه فقیهی خائف و ساکت.
 
امشب، سی سال از آن شبِ پُردلهُره _که اُمت دس
بر خلاف آنچه که شب‌پرستان زمانه برنامه‌ریزی کرده بودند، ما 40 ساله شدیم و از این بابت خدا را شاکریم. واقعیتش را بخواهید نمی‌دانم چه سری در عدد 40 نهفته است که آن را متمایز می‌کند. اما می‌دانم 40 سالگی را زمان پختگی یک آدم می‌دانند؛ حضرت موسی (ع) 40 شب به کوه طور رفتند؛ برای آنان که دستشان از دنیا کوتاه شده، چهلم می‌گیریم؛ زیارت اربعین که چهلمین روز شهادت سیدالشهداست، از نشانه‌های مومن است. و البته از همه مهم‌تر آنکه در روایات‌مان وارد شده ا
«جایگاه تمدن زایی یا تمدن سازی؟»
۱. با توجه به این‌که دوران حضور فرا روایت‌ها تمام شده و در غرب هیچ فرا روایتی میدان‌دارِ افکار نیست و با حضور تکثر در افکار که جنبه‌ی یونیورسال‌بودن غرب را به حاشیه برده، می‌رود تا نسبت به ادامه‌ی تمدنی تمامیت‌خواه به نام تمدن غربی، تجدید نظر شود، می‌توان به آینده‌ای دیگر که آن آینده امکان دارد ادامه‌ی تمدن غربی نباشد؛ فکر کرد.
۲. در بستر تکثر افکار، غرب‌شناسیِ ملت‌های اصیل برای درک جایگاه خود تا حد
 
31-مربوط به :دیدار نخست‌وزیر عراق با رهبر انقلاب – 30/03/1396
عنوان فیش : جوان مؤمن انقلابی
متن فیش :
ایشان با اشاره به حضور نیروهای داعش تا نزدیکی بغداد در یک مقطع از زمان، خاطرنشان کردند: اکنون داعش در حال فرار و خروج از عراق است و این موفقیت تحسین برانگیز، نتیجه وحدت و انسجام درونی در عراق و همچنین سیاست درست دولت عراق در اعتماد به نیروهای جوان و مؤمن عراق و حضور آنها در وسط میدان است.
 
 
 
 
 
 
 
32-مربوط به :بیانات در دیدار خانواده‌های شهدای م
 
بررسی جامع شعر فارسیِ پس از مشروطه و تحقیق درباره‌­ی تحولات ادبی ناشی از این جنبشِ آزادی‌خواهانه‌ی عظیم کاری بس دشوار و گسترده است که در مجالی چنین اندک، غیرممکن می­‌نماید. ما در این شماره و شماره‌­ی آینده‌­ی بامداد، تنها به چشم‌­اندازی از مهم‌­ترین پدیده‌­های این تحول خواهیم پرداخت.
شاید مفید باشد که در وهله‌­ی نخست، کمی درباره‌­ی اوضاع ادبی و اجتماعی قبل از مشروطه بدانیم. اگر به نقد و بررسی تاریخ ادبیات فارسی در دوره‌­های مختل
 
بررسی جامع شعر فارسیِ پس از مشروطه و تحقیق درباره‌­ی تحولات ادبی ناشی از این جنبشِ آزادی‌خواهانه‌ی عظیم کاری بس دشوار و گسترده است که در مجالی چنین اندک، غیرممکن می­‌نماید. ما در این شماره و شماره‌­ی آینده‌­ی بامداد، تنها به چشم‌­اندازی از مهم‌­ترین پدیده‌­های این تحول خواهیم پرداخت.
شاید مفید باشد که در وهله‌­ی نخست، کمی درباره‌­ی اوضاع ادبی و اجتماعی قبل از مشروطه بدانیم. اگر به نقد و بررسی تاریخ ادبیات فارسی در دوره‌­های مختل
داستان اوّل★             
(مختصری از شوکت، مادر شهریار)         
 زمان_ (سال ۱۳۳۸شمسی)
         _شوکت دختر یک بزرگزاده و  رگ ریشه‌اش از خاندانی اصیل و نامدار بود. او جد در جد ، اهل و ساکن این شهر شـــمالی و بارانــزده بود   شوکت از کودکی دوشادوش با پدربزرگش در پناهِ سایبان یک چتر ، زیر ریزش قطرات نقره تاب ، و بروی زمینی خیس و باران خورده برای سرکشی به املاک مستغلات و هجره های متعددشان روانه‌ی بازار میشد. او از همان ابتدا جَنَم و شهامتی منحصر بفرد
بررسی بازی Resident Evil 3 Remake
نویسنده: افشین پیروزی
پلی استیشن 4 ایکس باکس وان بررسی ویدیویی
جمعه, ۱۵ فروردین ۹۹ ساعت ۱۹:۵۹
آیا رویای بازگشت دوباره به راکون سیتی و چشیدن طعم وحشت روبه‌رو شدن با نمسیس در Resident Evil 3 Remake تعبیر شده است؟ همراه بررسی زومجی باشید.
لحظه‌ای که بازسازی رزیدنت ایول ۲ را تمام کردم، همانطور که در بررسی آن هم نوشتم، بی‌صبرانه منتظر بودم تا کپکام همین کار را برای نسخه سوم هم انجام بدهد؛ به هر حال، رزیدنت ایول ۳ محبوب‌ترین نسخ
  فون تریه از آن معماهایی است که هر چه بیشتر سر در آن فرو می کنی کمتر سر از آن در می آوری. نوشتن درباره ی او قدم به قدم دشواری های خودش را دارد و قدمِ آخری در کار نیست! طرفه آن که حال با فیلمی طرفیم که فشرده ای از کلِ کارهای او را در خود دارد. همچنان پر از ارجاعاتِ گوناگون به ادبیات و موسیقی و نقاشی و سینماست و خودش در جایی میان همه ی این ها قرار دارد. ایده ها و علاقه های قابلِ پیگیری و همیشگی حالا صرفا در کنارِ هم نیستند بلکه در یکدیگر فرو رفته اند.
نویسنده : اشکان ارشادی 
از قدیم با سه زبان شیرین و اصیل بزرگ شدم.خیلی از بچه‌ها از لهجات مختلف زبان آگاهی ندارند و برداشتهای متفاوتی دارند ، بگذریم از اینکه من حتی همین فارسی رو خیلی کتابی می نوشتم و الان هم ترکی رو به همین صورت می نویسم که دیگه سعی می‌کنم ترکی رو هم بصورت محاوره بنویسم. حقیقت اینکه گوشهای من عادت به شنیدن کوردی کرمانشاهی داره و این زبان غنی رو به خوبی متوجه میشم ، فقط نمیدانم با چه رسم الخطی باید آن را بنویسم. اگر برای بچه‌ه
   
داستان بلند پستوی شهر خیس اثر شهروز براری صیقلانی 
        صفحه 367 
 
غروب ، آمنه هنوز در مرز باریک خیال و واقعیت سرگردان  است. برایش سخت است که حقیقت تلخ سرنوشتش را بپذیرد. او همچنان اصرار بر زنده بودن دارد. و خود را بیوه ای جوان میداند که شوهرش بی دلیل فوت گشته. او دنبال آدرس بدی‌بی ، است. و با خودش چون دیوانه ها ، اختلاط میکند.  حس غربت ، رسیده به احساسات متشنج ، و روان ِ پریشانه‌ی  شهریار.  . . . 
   _آهنگ سوزناکی در محیط افکار مخشوش شهریار ج

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها